نظريه رفتارگرايي

بنده دانشجوي ترم 2 آموزش ابتدايي هستم هدف از ايجاد اين وبلاگ انتقال تجربه از ديگران است

نظريه رفتارگرايي

واژه Behavior در لغت به‌معناي شيوه­اي است كه برخي از افراد به­كار مي­برند. و حركات جسماني كه قابل مشاهده است و غالباً به شيوه انفرادي حركات مشهود نيز رفتار اطلاق مي­شود.

رابرت دال (Robert Alan Dahl: 1915) رفتارگرايي را چنين تعريف مي­كند: كوشش براي تجربي­كردن زندگي سياسي به كمك ابزارها و روش­هاي قابل سنجش كه قابليت تبديل به احكام كلي و فرضيه­هاي جديد در علوم تجربي را دارد. هر ­قدر نفع­طلبي و بيشينه كردن فايده در جايي غلبه داشته باشد، قضيه عمل جمعي هم به­همان اندازه اهميت و صدق خواهد يافت. از نظر هربرت ميد رفتارگرايي عمدتاً نوعي مشغله­اي رابطه­اي است كه در آن تلاش مي­شود بين تجربيات يك فرد و شرايطي كه در آن تجربه­ها بروز مي­نمايد همبستگي برقرار شود.

رفتارگرايي در علوم اجتماعي و به­ويژه روان‌شناسي، تاريخي طولاني دارد و جزء اولين گرايش‌هاي روان­شناختي است كه به­ويژه در آمريكا رشد كرد. اما سابقه رفتارگرايي نوين در همه رشته­هاي علوم اجتماعي و به­ويژه در جامعه­شناسي، را بايد در كار برس فردريك اسكينر (Burrhus Frederic Skinner: 1904-1990) جستجو كرد. كار اسكينر هرچند بيشتر به اصول رفتارگرايي اختصاص داشته است، اما طيف گسترده­­تري، از جمله نوشته­هاي پراكنده علمي (اسكينر، 1971)، داستان تخيلي (اسكينر، 1984)، مقالات جدلي و سياسي (اسكينر، 1971)، كاربردهاي علمي رفتارگرايي (اسكينر، 1968) و كارهاي خود زندگينامه­نويسي (اسكينر، 1983) را دربر مي­گيرد. كارهاي علمي، تخيلي، سياسي و عملي اسكينر، همگي در تحول نوع جامعه­شناختي رفتارگرايي نقش داشته­اند.[5] از صاحب­نظران رفتارگرايي مي­توان به مك دوگال، پاولوف، ثراندايك و جيمز اشاره كرد.

تفاوت رفتار و كنش

معمولاً بين رفتار و كنش (عمل) تفاوت­هايي مشاهده مي­گردد، در رفتار انساني چهار عنصر متمايز وجود دارد:

- هدفي كه عامل براي خود در نظر دارد،

- موقعيت عامل،

- هوش و حواس عامل كه راهنماي رفتار اوست،

- كوشش او.

هنگامي كه در يك رفتار بتوانيم چهار جزء سارنده آن را پيدا كنيم اين رفتار را مي­توان عمل ناميد، ولي اگر اولين و سومين عامل را در نظر بگيريم مي­توانيم عمل را رفتاري بدانيم كه از طريق مداخله وجدان عامل، به­صورت نوع خاص (عمل) از يك جنس عام (رفتار) مشخص مي­شود. به‌عبارت ديگر: عامل از هدفي كه عمل را به­طور كامل به سمت آن هدايت مي­كند، آگاه است و پاسخ­هايي را كه به هر موقعيت تازه مي­دهد، هوشمندانه رهبري مي­كند. يعني انگيزه عامل نقش مديريت و هدايت را بر عهده دارد و علت عمده رفتار را به­وجود مي­آورد

بعضي از صاحب­نظران هيچ­گونه تمايزي بين عمل و رفتار قايل نشده­اند به­عنوان مثال تولمن در كتاب "مقاله­هاي كار شده در نظريه كنش" به تجزيه و تحليل اين مفاهيم پرداخته، و از همان آغاز اعلام مي­كند كه در تجزيه و تحليل او اين دو مفهوم به يكديگر قابل تبديل­اند و مي­توانند به‌جاي يكديگر به­كار روند. واتسون از رفتارگراياني است كه، رفتار را در معناي محدود آن به­كار برده است، در حالي­كه تولمن آن را در معناي وسيع­تري به­كار مي­برد. انگيزه در رفتار مورد توجه واتسون است، يعني رفتار توسط انگيزه عامل رفتار، هدايت مي­شود. در حالي­كه غالباً عمل را حركاتي واكنشي مي­دانند كه توسط يك عامل واقع در يك محيط معين كه منشأ انگيزش است هدايت مي­شود.

 

دو نحله مهم رفتارگرايي

1- رفتارگرايي بنيادي؛ بيشتر نظريات واتسون در اين نوع رفتارگرايي مورد بحث مي­باشد. رفتارگرايي بنيادي، با رفتارهاي مشاهده­پذير افراد سروكار دارد و تأكيد آن‌ها بر محرك­هايي است كه واكنش­ها و رفتارهاي افراد را تحريك مي­كنند. اين رفتارگرايان فراگرد ذهني پنهاني را كه در فاصله زماني ميان يك تحريك و واكنش رخ مي­دهد را يا انكار مي­كنند و يا چندان اهميتي براي آن قايل نمي­شوند.

 

2- رفتارگرايي اجتماعي؛ ميد علاقه به اين نوع رفتارگرايي داشت. در مقابل رفتارگرايي بنيادي، رفتارگرايان اجتماعي به آنچه كه در فاصله ميان يك محرك و واكنش رخ مي­دهد، توجه مي­نمايند. برنارد مِلتسِر موضع يكي از رفتارگرايان را (ميد) چنين بيان مي­دارد:

واحد بررسي ميد "عمل" است كه هر دو جنبه آشكار و پنهان كنش انسان را دربر مي­گيرد. در چارچوب مفهوم عمل، همه مقولات جداگانه روان‌شناسي­هاي سنتي و اصيل، جاي مي­گيرند. توجه، ادارك، تخيل، تعقل، عاطفه و نظاير آن، به­عنوان بخش­هايي از مفهوم عمل در نظر گرفته شده­اند... پس عمل، تمامي فراگرد دخيل در فعاليت بشري را دربر مي­گيرد. ميد و رفتارگرايان بنيادي در مورد رابطه ميان رفتار انساني و حيواني، نيز اختلاف‌نظر داشتند. در حالي­كه رفتارگرايان بنيادي گرايش به اين داشتند كه ميان انسان­ها و حيوان­ها تفاوتي قايل نشوند، ميد مي­گفت كه ميان اين‌دو تفاوتي مهم و كيفي وجود دارد. ميد تفاوت اصلي انسان با حيوان را در اين مي­داند كه انسان داراي ظرفيت­هايي ذهني است كه به او اجازه مي­دهد تا در اين فاصلۀ ميان محرك و واكنش، با استفاده از زبان تصميم بگيرد كه چه واكنشي بايد نشان دهد.

رفتارگرايان اجتماعي مدعي­اند كه به بررسي فراگرد كنش متقابل علاقه دارند، اما فراگرد مورد نظر آن‌ها به­مفهومي بسيار متفاوت از مفهوم نظريه­هاي تعريف­گرايان اجتماعي ارائه مي­شود. از ديدگاه تعريف­گرايان اجتماعي، كنش‌گران پويا و خلاقي در فراگرد كنش متقابل به­شمارمي­آيند. كنش‌گران موردنظر آن‌ها تنها در برابر محرك­ها واكنش نشان نمي­دهند، بلكه اين محرك­ها را براي خود تفسير مي­كنند و سپس بر پايه­ي تعريفي كه از آن‌ها به­عمل مي­آورند مبادرت به كنش مي­كنند. برعكس، يك رفتارگراي اجتماعي براي فرد آزادي كمتري قايل است. به­نظر يك رفتارگرا، «تفكر، رفتار مغز است و بيشتر فعاليت­هاي مغزي، آگاهانه نيست.»

 

نظريه­هاي رفتارگرايي

در نظريات رفتارگرايي، پديده­هاي رواني انسان به رفتارهاي ناشي از حيات زيستي او برمي­گردد و براي آن‌ها اساس حيواني قائل مي­شوند. از نظر رفتارگرايان روان­شناسي جمعي به روان­شناسي فردي برمي­گردد كه اساس غريزي يا صورت بازتاب شرطي دارد.

پيروان رفتارگرايي بر رفتار انسان تكيه بيشتري دارند و رفتار انسان را تابع محرك‌ها مي‌دانند كه در واقع رفتار انسان عبارت است از پاسخ در برابر محرك‌ها. در اين ديدگاه در شكل افراطي‌اش، انسان موجودي منفعل است كه مثل يك ابزار مكانيكي توسط عوامل محيطي شكل داده مي‌شود و شانسي براي گريز از سيطره اين عامل خارجي ندارد. روش‌هاي تربيت والدين، گروه‌هاي همتا، معلم و ساير عوامل محيطي تعيين­كننده مسير رشد كودك و بزرگسال هستند.

"ويليام مك‌دوگال" روانشناس انگليسي، ده غريزه و چهار سائقه را شمرده و مي‌گويد: هر رفتاري بر غرايز و سوايق مشتق از آن‌‌‌ها مبتني است و استمرار و اتصال مراحل رشد نيز مبين اين مطلب است. حيات اجتماعي نيز بر پايه اين غرايز و سوائق استوار است و از آنجا كه حيات اجتماعي بر پايه غرايز فردي قرار دارد، هرگونه جامعه­شناسي، مبتني‌بر روان­شناسي فردي مي­باشد. او سعي داشت به تشريح پايه­هاي نظري روان­شناسي بشر و اثر سائقه­هاي ابتدايي و غرايز در زندگي اجتماعي بپردازد.

از شاخه­هاي علمي جامعه­شناسي كه ارتباط نزديكي با رفتارگرايي دارد جامعه­شناسي رفتاري و نظريه تبادل است كه در ذيل به‌طور مختصر به آن اشاره مي­گردد:

1) جامعه­شناسي رفتاري (Behavioral Sociology)؛ جامعه­شناسي رفتاري در واقع كوششي است در جهت كاربرد اصول رفتارگرايي روان­شناختي در مورد مسايل جامعه­شناختي. جامعه­شناس رفتاري با رابطه ميان تأثيرهاي رفتار كنش‌گر بر محيط و تأثير اين رفتار بر رفتار بعدي كنش‌گر، سروكار دارد. اين رابطه در جريان شرطي‌شدن رفتار عامل، يا آن فراگرد يادگيري كه از طريق آن "رفتار با پيامدهايش تعديل مي­شود"، نقش اساسي دارد. از مفاهيم اساسي اين شاخه از جامعه­شناسي مي­توان به تقويت و تنبيه مثبت و منفي، تقويت­كننده­هاي تعميم­يافته، تعديل رفتار و... اشاره نمود.

2) نظريه تبادل (Exchange)؛ اين نظريه نماينده عمده رفتارگرايي در جامعه­شناسي به­شمار مي­آيد. مهم‌ترين سخنگوي آن، جورج هومنز (George Casper Homans: 1910-1989) است كه خود بسيار تحت تأثير اسكينر قرار دارد. هومنز از تبيين­هاي سطح كلان رفتار اجتماعي به­وسيله كساني چون دوركيم، پارسونز و لوي اشتراوس، انتقاد مي­كند. او به­جاي اين تبيين­ها در صدد تبيين رفتار اجتماعي بر پايه اصول روان­شناختي برمي­آيد، كه همان رفتارگرايي است. او بر اين باور است كه اصول روان­شناختي را نه‌تنها در مورد رفتار فردي بلكه درباره ساختارهاي اجتماعي و دگرگوني اجتماعي نيز مي­توان به­كار بست. جان كلام نظريه هومنز در قضاياي بنيادي موفقيت، قضيه محرك، قضيه ارزش، قضيه محروميت-سيري و قضيه پرخاشگري-تأييد مي­باشد.

 

نظريه­پردازان رفتارگرايي

1) اسكينر؛ از نظر اسكينر، رفتار و نيز شرايط شكل­گيري رفتار كه اساساً جز رفتارهاي ديگر نيست، موضوع بررسي اصلي رفتارگرايي مي­باشد. او بر اين باور بود كه نبايد بر مفاهيمي چون "احساس­ها" تأكيد ورزيم. بلكه بايد رفتار و احتمالات وقوع رفتار را موضوع بررسي (و نظارت) خود قرار دهيم.

وي عموماً به بررسي رابطه ميان افراد و محيط­شان علاقمند بود و به نظر وي محيط از انواع پديده­هاي اجتماعي و غيراجتماعي ساخته شده است.

2) هربرت ميد؛ ميد (George Herbert Mead: 1863-1931)، با نقد روان‌شناسي فيزيولوژيك كار خود را آغاز كرد. در رفتارگرايي او پاسخ­ها در حال شكل گرفتن است. پاسخ­هايي كه در ساختار كتاب "ذهن، خود و جامعه" نقش اساسي داشتند. ميد رفتارگرايي را عمدتاً نوعي مشغله رابطه­اي (Correlational) در نظر مي­گرفت. رفتارگرايي تلاش مي­كند بين تجربيات يك فرد و شرايطي كه در آن اين تجربه­ها بروز مي­نمايند، همبستگي برقرار كند. وي چنين استدلال مي­كند كه اگر آگاهي به موازات فرآيندهاي جسمي حركت مي­كند، هرگونه شرايط مادي يا عاطفي همبسته با پاسخ­هاي جسمي با فرآيند آگاهي نيز همبسته است. بنابراين، آگاهي و فعاليت مادي، همزمان باهم به‌عنوان پاسخ­هايي به محرك­هاي تجربي تبيين مي­شوند. ميد مي­گويد لازم است رفتارگرايي براي بيان چنين پاسخ­هايي زباني بيابد كه با آن بتوانيم مشخص كنيم كه تجربه­هاي ذهن با ارجاع به شرايطي كه در آن اين تجربه­ها بروز مي­نمايند، قابل توضيح مي­باشد.

 

نقدهاي وارد بر رفتارگرايي

نخستين انتقاد اين است كه رفتارگرايي در مورد رفتارگرايي اجتماعي تقليل‌گرا است، زيرا تأكيدش بر رفتار فردي است.

انتقاد دوم اين است كه، بسياري از چيزها، به­ويژه هنجارها و ارزش­ها، را تبيين­نشده مي­گذارد.

انتقاد سوم اينكه نظريه­ رفتارگرايي اجتماعي بر پايه­ يك برداشت مكانيكي و غيراحساسي از كنش‌گر، عمل مي­كند.

 

 

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در مونوبلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.